ثناثنا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

فرشته کوچولوی من

عکس های سونوی سه بعدی

مامانی ببخش الان داشتم عکسای سونو رو نگاه میکردم گفتم شاید خودتم دوست داشته باشی بعدا ببینی تا اونجا که بتونم سعی میکنم ازشون مواظبت کنم ولی یه چند تاشو میذارم اینجا که اگه بعدا خواستی بیایی ببینی نفسممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم البته این عکس ها برای زمانیکه 15 هفته ات تازه تموم شده بوددددد میبینییییی چقدر کوچولو بودی تو این عکسم انگار داشتی نماز میخوندییییییییی گل خانومیییی   تو این عکس دستاتو به هم گرفتی ...
19 بهمن 1391

مهمونیییییییی

خانوم گلم امروز قرار شده بابایی یه کوچولو زودتر بیاد از سر کار خونه که با هم بریم خرید کنیم بعدشم بریم خونه مامان جونیییییییییییییییییییییییییییییییییییی مامان جونیییییییییییییییییی دلش برات یه ذره شده این چند روز کلی زنگ زد که بیاید اینجا ولی بابای کلییییییییی کار داشت و اصلا وقت نکردیم ولیییییییییییییی هورااااااااا امروزززززززززززززززززززززز میخوایم بریمممممممممم ...
19 بهمن 1391

چگونه به کودکمان چند زبان را آموزش دهیم

چگونه به کودکمان چند زبان را آموزش دهیم تحقیقات نشان میدهد که کودکان تا قبل از سه سالگی از بخشی از مغزشان استفاده میکنند که این امکان را به آنها میدهد که بتوانند ناخداگاه چیزهای زیادی نظیر سخن گفتن را بیاموزند. محققان معتقدند تا قبل از سه سالگی کودکان بدون اینکه فشاری به آنها تحمیل شود ، میتوانند تا پنج زبان متفاوت را هم زمان بیاموزند. تعداد زیادی از افراد که نسبت به این موضوع آگاه نیستند با موضع گیری معتقدند که آموزش چند زبان باعث فشار به کودک میشود و یا میگویند که در آینده آنها زبان ها را با هم قاطی میکنند. احتمال وقوع موارد فوق بعید نیست در صورتیکه اصول آموزشی صحیح رعایت نشود. مثلاً کودکی را تصور کنید که مادر و پدرش از دو ملیت مختلف در یک...
17 بهمن 1391

امانتی از سوی خداوند

ما امانت هایی هستیم که خداوندبه دست مادران و پدرانمان سپرده و کودکانمان امانت هایی که تا وقت عین نزدماهستند.مادران نیز فرشته هایی که خداوندمامورشان کرده تاازمامراقبت کنند و ما از کودکانمان... و همگی برای آنکه تنها برای خدا پرورش بدهیم و پرورش بیابیم. برای خداوند...   ...
15 بهمن 1391

خاطره شیرین

ثنا خانوم .. مامانی خیلی خوشحاله میدونی چرا !!!                                       آخه خاطره شیرین زایمانم دوباره جلوی چشمام برام زنده شد...بابای دیروز بعد از کارش رفت بیمارستان و فیلم روز تولدتو که آماده شده بود گرفت واییییییییییییییییییییی نمیدونی وقتی دیدمش چقدر ذوق کردم !!یه بغضی کرده بودم که نگو !تو رو هم گرفته بودم بغلم و با چشمای خوشگلت داشتی با تعجب تلویزیونو نگاه میکردی !انگار فهمیده بودی اون نوزادی که داره جیغ میکشه خودتییییی ...
14 بهمن 1391

خواب خانومییییییییییییی

این روزا ساعت خواب خانوم گل حسابی من وبابایی رو از بیخوابی کلافه کرده عزیزکم شب و روز رو قاطی کردی!!!!!!!!!!!!!!!!! شبا تا صبح بیداری و توی بغلمی و باید دور خونه راه برم تا شما همه جا رو نگاه کنی!!!چراغا رو خاموش میکنم تا شاید خوابت بگیره اما چشمای خوشگلت گردتر می شه و توی تاریگی برق می زنه چنان کنجکاوانه همه جا رو نگاه میکنی که مکیفهمم حالا حالا ها قصد خوابیدن نداری بجاش روزا رو میخوابی و هر کاری میکنم نمیتونم بیدارت کنم نفسییییییییییی ...
13 بهمن 1391

بدون عنوان

عاشق ون چشمای خوشگلتم و وقتی که بهم نگاه میکنی و میخندی میخوام برات بمیرمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم ...
12 بهمن 1391

یکم دیر شد ....

این مدت وقت نکردم از خاطراتم بنویسم گلکممممممممم آخه خیلی سرم شلوغ بود ...خیلی مهمون داشتیم عزیزم که زحمت می کشیدن برای دیدن شما میومدن البته ناگفته نماند: بابای هم خیلی کمکم م کنه مامانی ...با اینکه بابایی صبح زود میخواد بره سر کار اما شبایی که شما بدخواب میشی بیدار میمونه و برای آروم کردنت کمکم میکنههه ...
9 بهمن 1391